شاید آن روز که سهراب نوشت زندگی اجباریست دلش از غصه حزین بود و غمین حال من می گو یم زندگی یک در و دروازه و دیوار که نیست که نشد بال زد و پرواز کرد زندگی اجبار نیست زندگی بال و پری دارد و مهربان تر از مهتاب است تو عبور خواهی کرد از همان پنجره ها با همان بال و پر پروانه به همان زیبایی به همان آسانی زندگی صندوقچه ی اسرار پرستو ها نیست زندگی آسان است بی نهایت باید شد تا آن را یافت زندگی ساده تر از امواج است پس بیا تا بپریم و تا شبنم آرامش صبح تا صدای پر مرغان اقاقی بال و پر باز کنیم تا توانیم که ازاول آغاز کنیم و تا نهایت برویم
حرفات قبول ولی این شعر فقط به درده خوندن میخوه تا واقعیت خیلی فاصله داره شایدم درکش واسه من سخته نمیدونم من که راهمو گم کرد
شاید......!
اما وقتش که برسه مطمئنم به دردت می خوره.
سلام
قشنگ بود
شما هم که شاعر هستید!
بی خیال از این بچه های ما که یادنگرفتید. اینها همشون بد اموزی دارن امیدوارم وبلاگ شما دیگه مراسم شب شعر نشه.